تو را سريست که با ما فرو نمي‌آيد

شاعر : سعدي

مرا دلي که صبوري از او نمي‌آيدتو را سريست که با ما فرو نمي‌آيد
که آب ديده به رويش فرو نمي‌آيدکدام ديده به روي تو باز شد همه عمر
که مهرباني از آن طبع و خو نمي‌آيدجز اين قدر نتوان گفت بر جمال تو عيب
بر اوفتاده مسکين چو گو نمي‌آيدچه جور کز خم چوگان زلف مشکينت
بد از منست که گويم نکو نمي‌آيداگر هزار گزند آيد از تو بر دل ريش
که هيچ حاصل از اين گفت و گو نمي‌آيدگر از حديث تو کوته کنم زبان اميد
بمرد آتش معني که بو نمي‌آيدگمان برند که در عودسوز سينه من
چه مجلسست کز او هاي و هو نمي‌آيدچه عاشقست که فرياد دردناکش نيست
که پير گشت و تغير در او نمي‌آيدبشير بود مگر شور عشق سعدي را